- تربیت کردن
- پرورش دادن، فرهیختن
معنی تربیت کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- تربیت کردن
- فرهوختن پروردن فراهیختن هختن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
استوار کردن پا برجا کردن: (مقام خود را تثبیت کرد)
برانگیختن، وا داشتن
پنگاشتن
پیروی کردن، فرمان بردن
پروادادن هشتن، ارزان کردن
آمیختن تروماندن
موافقت نکردن و دودل بودن
چاره کردن
همانند کردن چیزی را بچیزی
برابر کردن دو چیز با هم مطابق ساختن
بپاکی یاد کردن خدای را، سبحان الله گفتن
نیرومند کردن نیرو دادن قوه دادن
زشت گفتن زشت شمردن بد گفتن
بیدار کردن بیداراندن آگاهاندن، ادب کردن، گوشمالی توجیدن بیدار کردنهوشیار ساختن، آگاه کردن، گوشمال دادن مجازات کردن
خنکی خوردن سردی خوردن، سرد کردن خنک کردن
پا بر جا کردن ایستا گرداندن
اثر کردن تاثیرکردن، انتقال یافتن مرض از شخصی (یا جانوری) بشخص دیگر
الک کردن غربال زدن بیختن، تفحص و جستجوی بسیار کردن کنجکاوی کردن
Hesitate
Promote
Mend, Repair
Compound, Combine, Compose, Splice, Synthesize
Cajole, Exhort
Delineate
Castigate, Chasten
Amplify, Bolster, Fortify, Reinforce, Strengthen
продвигать
чинить , ремонтировать
комбинировать , сочинять , соединять , синтезировать
льстить , призывать
очерчивать
колебаться
наказывать